سایه های عشق

ویو چویا:
سرم سوت میکشید و قلبم به شدت میکوبید عرق سرد از صورتم می چکید. احساس میکردم درد شدیدی بدنم رو فرا گرفته و دستام میلرزید روی زمین زانو زدم و سعی کردم نفس بکشم چشمام سیاهی میدید و تار میشد. این دیگه چه مرضی بود؟ نگاه یه نفر رو حس کردم و قبل از اینکه بتونم ببینمش چشمام بسته شد

ویو نویسنده:

دازای با نگرانی چویا رو گرفت و به جایی که چویا خیره شد نگاه کرد چشماش از فهمیدن و وحشت گشاد شد چنگش روی لباس چویا محکم شد حاله زنی که اونجا ایستاده بود و لبخند شوم زده بود رو میدید

دازای: اون زن کیه؟....

به چویا نگاه کرد و محکم تکونش داد

دازای: بلند شو!!

اکو دوید و بالا سر دازای و چویا سان ایستاد چهره سردش به نگرانی تبدیل شده بود

اکو: دازای سان، چویا سان توی خواب عمیق فرو رفته. اون زن....

دازای: لعنتی....

اکو: اون زن با نگاه به هر موجود میتونه اون رو نفرین کنه و به خواب عمیق فرو ببره و از توانایی و قدرت جسمی برده ش استفاده کنه. تنها راهی که میشه قدرتش رو ضعیف کرد اینه که برده آسیب ببینه

دازای: این غیر ممکنه!! من یه احمق روانی نیستم که به چویا آسیب بزنم!

اکو: شما تنها راه هستید مطمئنم میتونید یه راه پیدا کنید.

دازای: خیلی خب. چویا رو ببر به یه جای امن و اگر تونستی بیدارش کن... من میرم

اکو: باشه
دیدگاه ها (۲)

فکت ناراحت کننده 💔

سایه های عشق ۲

سایه های عشق ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط